لینک های اصلی
عضویت گیم نت ها
ورود گیم نت ها
بهترین بازیکنان کانتر
بهترین بازیکنان pes
لیست گیم نت ها
فرم ثبت امتیازات کانتر
فرم ثبت امتیازات pes
 مطالب و مقالات
اجتماعی و جامعه
اداری و مدیریت
اطلاعات عمومی
اقتصاد، پول و بانک ها
پزشکی سلامت
تاریخی
جغرافیا
درسی و کمک درسی
رایانه و نرم افزار
زبان و ادبیات
گیاه شناسی و کشاورزی
مذهبی و دینی
   بخش مطالب >> زبان و ادبیات

داستان تصمیم ناگهانی کاروانچی موسی بن جعفر و هارون

مجموعه مربوطه:زبان و ادبیات تاریخ نوشتن مطلب : 2021/11/28

این مطلب درمورد صفوانی است که کاروان شتر را یکجا می فروشد و این مسئله شک هارون را به دنبال دارد.

مطلب بصورت رایگان آماده دریافت است فقط دانلود کرده و استفاده کنید.
ردیف نوع فایلها تعداد فایل های موجود در داخل فایل زیپ تعداد صفحات اندازه فایل فرمت فایل دانلود دانلود کنید

لینک دانلود
1 word
pdf
XPS
فایلها ویرایش شده و آماده استفاده است فقط دانلود کنید.
  
3عدد 2 627 kB ZIP

داستان تصمیم ناگهانی کاروانچی

وقتی که به هارون الرشید خبر دادند که صفوان«کاروانچی»، کاروان شتر را یکجا فروخته است و بنابراین برای حمل خیمه و خرگاه خلیفه در سفر حج باید فکر دیگری کرد سخت در شگفت ماند؛ در اندیشه فرو رفت که فروختن تمام کاروان شتر، خصوصا پس از آنکه با خلیفه قرارداد بسته است که حمل و نقل وسائل و اسباب سفر حج را به عهده بگیرد، عادی نیست. بعید نیست فروختن شتران با موضوع قرارداد با ما بستگی داشته باشد. صفوان را طلبید و به او گفت.

کاروان شتر -«شنیده ام کاروان شتر را یکجا فروخته ای؟»
-«بلی یا امیرالمومنین»
-«چرا؟»
«پیر و از کار مانده شده ام، خودم که از عهده بر نمی آیم، بچه ها هم درست در فکر نیستند، دیدم بهتر است که بفروشم.»
-«راستش را بگو چرا فروختی؟»
-«همین بود که به عرض رساندم»
-«اما من می دانم چرا فروختی؟ حتما موسی بن جعفر از موضوع قراردادی که برای حمل و نقل اسباب و اثاث ما بستی آگاه شده و تو را از این کار منع کرده، او به تو دستور داده شتران را بفروشی. علت تصمیم ناگهانی تو این است. » هارون آنگاه بالحنی خشونت آمیز و آهنگی خشم آلود گفت:«صفوان! اگر سوابق دوستی های قدیم نبود، سرت را از روی تنه ات بر می داشتم. »

هارون خوب حدس زده بود. صفوان هر چند از نزدیکان دستگاه خلیفه به شمارمی رفت و سوابق زیادی در دستگاه خلافت خصوصا با شخص خلیفه داشت. اما او از اخلاص کیشان و پیروان و شیعیان اهل بیت بود. صفوان پس از آنکه پیمان حمل و نقل اسباب سفر حج را با هارون بست، روزی با امام موسی بن جعفر(ع) برخورد کرد، امام به او فرمود:«صفوان همه چیز تو خوب است جز یک چیز»

-«آن یک چیز چیست یا ابن رسول الله؟»
-«اینکه شترانت را به این مرد کرایه داده ای!»

-«یاابن رسول الله من برای سفر حرامی کرایه نداده ام. هارون عازم حج است، برای سفر حج کرایه داده ام. بعلاوه خودم همراه نخواهم رفت، بعضی از کسان و غلامان خود را همراه می فرستم.»

«صفوان! یک چیز از تو سوال می کنم.»
-«بفرمایید یاابن رسول الله.»

-«تو شتران خود را به او کرایه داده ای که آخر کار کرایه بگیری. او شتران تو را خواهد برد و تو هم اجرت مقرر را از او طلبکار خواهی شد. این طور نیست؟»

-«چرا یاابن رسول الله.»

-«آیا آن وقت تو دوست نداری که هارون لااقل این قدر زنده بماند که طلب تو را بدهد؟!»

-«چرا یاابن رسول الله.»

-«هر کس به هر عنوان دوست داشته باشد ستمگران باقی بمانند، جزء آنها محسوب خواهد شد. و معلوم است هر کس جزء ستمگران محسوب گردد، در آتش خواهد رفت.»

بعد از این جریان بود که صفوان تصمیم گرفت یکجا کاروان شتر را بفروشد، هرچند خودش حدس می زد ممکن است این کار به قیمت جانش تمام شود.